The desperate girl
شعر زیر متعلق به دوست و استاد بسیار گرامی جناب آقای محسن صادقی دبیر منطقه جی اصفهان می باشد که امیدوارم مورد توجه شما فرار گیرد.
once upon a time there was a little girl | روزگاری دخترک زیبایی بود |
as beautiful and charming as a pearl | به زیبایی و فریبایی یک مروارید |
in her neighborhood there was another child | در همسایگی او دخترک دیگری بود |
but so ugly that was used to be riled | اما بقدری زشت که موجب ناراحتی می شد |
the two girls grew up anyhow | در هر صورت هر دو دختر بزرگ شدند |
one pretty and nice another I will tell you how | یکی زیبا و قشنگ و دیگری را خواهم گفت که چگونه |
the first one an angel so to speak | اولی چو گویی همانند فرشته ای |
but the latter on the ugliness peak | اما دومی در اوج زشتی |
one won many lad's hearts in the town | اولی قلب بسیاری از پسرک های شهر را ربوده بود |
another more akin to a circus clown | و دیگری بیشتر شبیه دلقک سیرک بود |
one had blue eyes and blond hair | اولی چشمان آبی و موی بور داشت |
another with a monkey you could compare | و دومی را می توانستید با میمون مقایسه کنید |
one was svelte and sylphlike | اولی باریک اندام و زیبا بود |
another had a long neck as a pike | و دومی مانند نیزه (اردک) گردنی دراز داشت |
one was the belle for moneymen | اولی دلارام سرمایه داران بود |
another wasted her life cleaning a pen | و دومی عمر خود را صرف تمییز کردن اصطبل می کرد |
the pretty girl married a goldsmith | دختر زیبا با یک مرد زرگر ازدواج کرد |
like an imaginary enchanting myth | مانند افسانه ی فریبنده ی خیالی |
but the ugly one who could not bear | اما دختر زشت دومی که نمی توانست تحمل کند |
another heart rending nightmare | کابوس جانسوز دیگری را |
she went to the church and entered the belfry | به کلیسا رفت و وارد برج ناقوس کلیسا شد |
her life was in a dungeon and she wanted to be free | زندگیش در سیاهچال بود و او می خواست که خود را برهاند |
she threw herself down to the yard | او خودش را به پایین پرت کرد |
prognosticating suicide was not very hard | پیش بینی خودکشی برای او خیلی سخت نبود |
at the eleventh hour she did bawl | در لحظه آخر عمر او با صدای بلند داد زد |
that the weakest goes to the wall | که انسان بیچاره همیشه محکوم به شکست است (هر چی سنگه مال پای لنگه) |